لغت نامه دهخدا
پوز سفید. [ س ِ ]( اِخ ) دهی از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هندیجان. سر راه فرعی اتومبیل رو هندیجان بساحل خلیج فارس. دارای پنجاه تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
پوز سفید. [ س ِ ]( اِخ ) دهی از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هندیجان. سر راه فرعی اتومبیل رو هندیجان بساحل خلیج فارس. دارای پنجاه تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
دهی از دهستان عباد اللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر
💡 موی سفید از اجل آرد پیام پشت خم از مرگ رساند سلام
💡 دیوان بگناه تو سفید باید کرد وز بهر تو دین و دل تبه باید کرد
💡 به شبهای سیاه تنگدستان به دل های سفید حق پرستان
💡 جهان ز صبح شکر خنده توروشن شد که دیده است شکر اینقدر سفید بود
💡 کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید این همه باران نداشته است