گور سرخی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گور سرخی
چشمت را گو نهفته دار آن سرخی تا کس بنداندی که کشت است مرا
تا دم روز قیامت صد عقیق اندر یمن خون حسرت میخورد از سرخی لعل لبش
زردی رخ آینهست سرخی معشوق را اشک رقم میکشد بر صحف خط و خال
سخن نگردد رنگین به سرخی سر باب که از خیال غربت است روی دیوان سرخ
ز لعل و زر پی سرخی و زردی هر آن زینت که امکان داشت کردی
چنان بخون دلم در زد آن پسر ناخن که هست سرخی آنش هنوز بر ناخن