گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گردنکشی کردن
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد برخم تسلیم زن تا سر به پشتپا رسد
اجل صاحب کز جاه و حرمت قدم او کند تکبر و گردنکشی زمین بسما بر
باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق گردنکشی ز باده به مینا رسیده است
عقل را عاجز کند کوه غم از گردنکشی زیر ران شهسوار عشق شبرنگ است کوه
ازخط تسلیم هرکس می کند گردنکشی گوی چوگان حوادث می کند دوران سرش