کرکسی کردن

لغت نامه دهخدا

کرکسی کردن. [ ک َ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خود را قوی و زورمند نمودن. استنسار. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

خود را قوی و زورمند نمودن. استنسار

جمله سازی با کرکسی کردن

آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف بر شاخهٔ درخت جحیم آشیان او
از هوا شد سوی بالا او بسی لیک بر گردون نپرد کرکسی
نه بازی که صیاد شاهان شوی برو سوی مردار چون کرکسی
کرکسی از پا درافتد ما ز سر افتاده‌ایم یک زمین و آسمان از ماست تا فتادگی
آنجا که دوست جلوه طاووس می کند هر پشه پیش دیده عشاق کرکسی ست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال امروز فال امروز فال لنورماند فال لنورماند استخاره کن استخاره کن