یخ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار
راهبرم شو به سوی کبریا چون تو نهای در پی کبر و ریا
ز گرد کبر و ریا دامن دل افشاندم که روی در حرم خاص کبریا دارم
تا همه دل بینی بی حرص و بخل تا همه جان بینی بی کبر و کین
سر پر از کبر و دل پر از اعجاب روی در خلق و پشت بر محراب
که فهم خلق دروی خوش برآید ز جهل و کبر خود بیرون درآید