کاهل اباد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با کاهل اباد
آمد به سرم تیغ جفا بر کف و ترسم کاهل غرض از مردنم آگاه کنندش
چو کاهل شود مرد هنگام کار ازان پس نیابد چنان روزگار
جز داستان عشق مخوان، کاهل درد را زان خوبتر حکایت و زین به فسانه نیست
بر دل آگاه باشد غفلت جاهل گران خون زمزدوران کاهل کارفرما می خورد
نیست یکی کار که او آن نکرد ورنه چرا کاهل و بیکارمی؟
اسپیم پیر کوته کاهل همی دهند اسبی نه آنچنان که توانم بران نشست