نزدیک اوردن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با نزدیک اوردن
چو آیید یکسر به نزدیک من شود روشن این جان تاریک من
به حصنش فرستاد نزدیک شوی جگر خسته از غم به خون شسته روی
بجز او در دلش چیزی نگنجید جهان نزدیک او موئی نسنجید
بزرگانش از جای برخاستند به نزدیک شه جایش آراستند
ز نزدیک کلاغ آنسان بدر رفت که گفتی نوک تیرش در جگر رفت
هنرها همه هست نزدیک اوی مبادا چنان جان تاریک اوی