نان سوزن دار

لغت نامه دهخدا

نان سوزن دار. [ ن ِ زَ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) نانی که سوزن در آن باشد. که سوزن در خمیرش نهفته باشند. || مجازاً، لقمه گلوگیر و قتال:
رو نمی تابد ز حرص از نان سوزن دار سگ
دیده های نرم را از تیزی دربان چه باک.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نانی که سوزن در آن باشد

جمله سازی با نان سوزن دار

حجاب راه عیسی سوزنی بود ترا در هر مقامی روزنی بود
از بهر ستم جوشن آویختی از سوسن از بهر بلا سوزن آویختی از عبهر
حیرت این خار نایابی که در پای من است پای سوزن در گریبان مسیحا بشکند
اگر بچشم بدی بنگرد کسی سوی او بچشمش اندر مژگان شوند چون سوزن
نثار سوزنی پیر اگر قبول افتد از آن قبول شود پیر سوزنی برنا
مژه در چشمم چون سوزن و خارستی مو بر اندامم چون افعی و مار آید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جل جلاله
جل جلاله
گواد
گواد
کاپل
کاپل
نشانه
نشانه