نان باره

لغت نامه دهخدا

نان باره. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) نان طلب. نانجوی. نانخواه.

فرهنگ فارسی

آنکه درطلب نانست نان جوی نان خواه: کندتازه نانباره هرکسی در آن باره سازدنوازش بسی. ( نظامی.گنجینه گنجوی.ص ۱۵۳ )

جمله سازی با نان باره

بس که برین باره کوه و دشت که بینی ابر زمستان گذشت و باد بهاری
آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم آن خواب را که روزی من شد در آن سحر
رفت عیسی عاقبت زانجایگاه چون دگر باره فرود آمد براه
همه شب همی دوش خوردم دریغ که گر باره کُشته نگشتی به تیغ
نه با من چند باره عهد کردی که هرگز روزی از من برنگردی
یارم به تفرج چمن بیرون شد بر باره چو مه سوار برگردون شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گولاخ
گولاخ
پرده برداشتن
پرده برداشتن
پومپویر
پومپویر
قرین
قرین