نالش کردن

لغت نامه دهخدا

نالش کردن. [ ل ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نالیدن. آه و فغان و فریاد کردن. ( از ناظم الاطباء ). || شکوه و شکایت کردن. گله کردن:
یوسف از گرگ چون کند نالش
که به چاهش برادر اندازد.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ناله کردن نالیدن. ۲ - شکایت کردن گله کردن: یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد. ( خاقانی )

جمله سازی با نالش کردن

یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد
چنان به نالش من روزگار خوش دارد که گر خموش شوم به سر نزاع آید
شب آنجا بیفکند و بالش نهاد روان دست در بانگ و نالش نهاد
نالش از آسمان کنم نی نی کآسمان هم به نالش از خوی توست
شکر ایام وصال گل چه داند بلبلی کز جفای خار نالش یا شکایت می‌کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال فرشتگان فال فرشتگان فال ابجد فال ابجد فال احساس فال احساس