محشر ارای

لغت نامه دهخدا

( محشرآرای ) محشرآرای. [ م َ ش َ ] ( نف مرکب ) زینت دهنده و آرایش کننده محفلها و مجمعها. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( محشر آرای ) زینت دهنده

جمله سازی با محشر ارای

💡 1 خداوند ملكى را ماءمور مى نمايد تا او را بر صورت، روى زمين بكشاند واهل محشر او را تماشا نمايند.

💡 به گردن گیرم از وی روز محشر خون خلقی را که ترسم دست غیری آشنا گردد به دامانش

💡 چو دامی کو نهان در خاک باشد تا دم محشر پس از مردن همیشه وصل او را در کمین باشم

💡 روز محشر داد بستاند خدا از قاتلانش تو بده داد و مباش از حب مقتولان جدا

💡 اين دو نقش خونين، هميشه بر پيراهن زمان ثابت است تا در محشر به پيشگاه خداوندرحمان برسد، و دست تظلم برآورد... (204)

💡 آنکه جوید عشق را پایان گه آغاز حشر گو پس از پایان محشر هم مجو پایان عشق