لنگوار رفتن

لغت نامه دهخدا

لنگوار رفتن. [ ل َن ْگ ْ رَ ت َ ] ( مص مرکب )چون لنگان گام برداشتن. خمع. خموع. خمعان. خزعلة.

فرهنگ فارسی

چون لنگان گام برداشتن خموع.

جمله سازی با لنگوار رفتن

شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم تا آمدهام هست به رفتن رایم
شعورم رنگ ‌گرداند از که پرسم ز خود رفتن ره کاشانهٔ ‌کیست
چون میخم اگر رسد به سر سنگ زینجا نکنم به رفتن آهنگ
بی‌ذوق نشاید ره معنی رفتن نتوان این راه را به دعوی رفتن
سوی رز باید رفتن به صبوح خویشتن کردن مستان و خراب
بو که چشمی باز دارم سوی تو وقت رفتن سیر بینم روی تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل
گرایش
گرایش
اگزجره
اگزجره
فال امروز
فال امروز