قافله خوار

لغت نامه دهخدا

قافله خوار. [ ف ِ ل َ / ل ِ خوا / خا ] ( نف مرکب ) که قافله را به کام خود میکشد. قافله اوبار:
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان رهزن است و قافله خوار است.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه قافله را بکام خود کشد قافله اوبار.

جمله سازی با قافله خوار

روزى به همراه قافله اى از خراسان عازم كرمان شدم، در بين راه دزدان و راهزنان، راه رابر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت كرده و به يغما بردند.
چون قطره مگر روبسوی بحر نهادند یک قافله دل گمشده بی پا و سران باز
چه جلوه بود ترا کاو فتاده چون مجنون هزار قافله لیلی قفای محمل تو
بعد ازین قافله در راه به کشتی گذرد چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم
با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله، عبيدالله به جانب على بن الحسين -عليه السلام - رو كرد و پرسيد: نامت چيست ؟
نومیدی سعی از دم فرصت خبرم‌کرد پا خورد به سنگم جرس قافله‌ کردم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
حریص یعنی چه؟
حریص یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز