فزون گشتن

لغت نامه دهخدا

فزون گشتن. [ ف ُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) فزون آمدن. فزونی یافتن. زیاد شدن. بیشتر شدن:
گر آتش است چون که در این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر؟ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

فزون آمدن. فزونی یافتن

جمله سازی با فزون گشتن

دل را چو نیست جز غم تو همدمی دگر بادا فزون بهر غم از آن در غمی دگر
ز سر این سرکشی بگذار تا قدرت فزون گردد که گردد لام بردارد ز سر چون کاف سرکش را
با لشگری ز ذره فزون کش گمان بری خورشید دیگر است ز سنجر خدایگان
در واقع، در سال ۱۹۳۱، برای اولین بار پس از سال‌ها، ارزش صادرات غیرنفتی (۷۱۸ میلیون ریال) از صادرات (۶۳۱ میلیون ریال) فزونی گرفت.
غم هرکسی که دیدم به ترانه‌ای به سر شد به جز از غم دل من که فزون شد از ترانه
رنج دگر مخواه و برین‌بَر فزون مجوی ما را بس است اینکه بر او آمده‌ست کار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
رویت یعنی چه؟
رویت یعنی چه؟
حلما یعنی چه؟
حلما یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز