علی محتسب
فرهنگ فارسی
جمله سازی با علی محتسب
ز سنگ محتسب شهر غم مخور ساقی سپرده ایم به پیر مغان سبوی تو را
موسم بهاران است دور دور مستان است محتسب غزلخوان است شیخ باده نوش آمد
بیا مستان بیحد بین به بازار اگر تو محتسب در احتسابی
محتسب چند ز کین شیشه ما میشکنی شرم کن از می اگر رحم به ما مینکنی
بیار باده و با محتسب بگو چون است که خون دشمن دین را به خود حلال کنم
گر نیاید بر سر انصاف صائب محتسب می گشاید زور می آخر در میخانه را