رستم قنبرسلطان

لغت نامه دهخدا

رستم قنبرسلطان. [ رُ ت َ قَم ْ ب َ س ُ ] ( اِخ ) تیره ای از طایفه فلخانی گوران بخش کرند شهرستان شاه آباد.در تابستان در حدود قلعه زنجیر و کم کویج برای برداشت محصول و تعلیف احشام می آیند و در زمستان به قشلاق پشت سنگ ذهاب می روند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

تیره از طایفه فلخانی گوران بخش کرند شهرستان شاه آباد.

جمله سازی با رستم قنبرسلطان

بر رستم آمد پر از رنگ و بوی بپرسید و بنشست نزدیک اوی
یکی نیزه سالار توران سپاه بزد بر بر رستم کینه‌خواه
چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر
کامروز ده هزار غلامند پیش تو هر یک به رزم رستم و زور سفندیار
سپهبد بشد تیز و برگشت شاه سوی کاخ با رستم و با سپاه
بر رستم آمد که ببسیچ کار که گیتی سیه شد ز گرد سوار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
امری
امری
مطیع
مطیع
فاسد
فاسد
شکوه
شکوه