ذات اکلیل
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ذات اکلیل
نعل شبرنگش نگر اکلیل جوزا آمده خاک پایش سرمه ی چشم ثریا آمده
ای شاه فلک قدر، که در شاعری تو، همواره همی سایدم اکلیل به شعرا
کز جبهه تو هزار اکلیل بر تارک ماه و خور نهاده است
جهان داری نه آسان، بل که سخت است نه هر کس در خور اکلیل و تخت است
قدر دان و صاحب گنج و گهر تا تورا بر سر نهد اکلیل زر
زنعل رخش تو بر تارک سما اکلیل زنوک رمح تو بردیده ی قضا مکحل