خوش تابی

لغت نامه دهخدا

خوش تابی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( حامص مرکب ) مقابل بدتابی. خوب تابی. نیکوتابی. نیک تابی. نکوتابی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به تاب و تابیدن شود.

فرهنگ فارسی

مقابل بدتابی خوب تابی

جمله سازی با خوش تابی

(رشته تابی از تعلق هست تا در گردنت در پی عیسی عبث پا همچو سوزن می کشی)
هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی با تاب چنان زلفی من تاب نمی‌آرم
بحر محیط آبی از جوی رحمتش‌ مهر منیر تابی از روی انورش
هی بر آتشم آبی درد باده با تابی شعله از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی
ز بی تابی کند هر لحظه صرصر برای ماتم او خاک بر سر
نیست بی تابی برای وصل او ما را سلیم موج دریا را نباشد بهر ساحل اضطراب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال فنجان فال فنجان فال رابطه فال رابطه فال تخمین زمان فال تخمین زمان