لغت نامه دهخدا
خمیده گشتن. [ خ َ دَ / دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خم شدن. خم گشتن. خم گردیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.ناصرخسرو.
خمیده گشتن. [ خ َ دَ / دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خم شدن. خم گشتن. خم گردیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.ناصرخسرو.
جانوریکه که گوشش افتاده باشد
💡 کسی که با تو دلش چون الف نباشد راست زهیبت تو شود قامتش خمیده چو دال
💡 آن زلف خم گرفته که طغرای دلبری است پشت مرا خمیده چو طغرا کند همی
💡 و مدل اس۷ اج با صفحه ۵٫۵ اینچی (دارای لبه های خمیده در اطراف) است.
💡 چون گوی بیقرار و چو چوگان خمیدهام بر گوی ماه تا خم چوگان شکستهای
💡 در چارچوب نظریه میدان کوانتومی ساخته شده در زمان خمیده،از اثر پویایی کازیمیر برای درک بهتر تابش شتاب مانند اثر Unruh استفاده شدهاست.
💡 مفاهیم بازههای زمانمانند، نورمانند و مکانمانند که قبلاً بحث شد در نسبیت خاص بهطور مشابه میتواند در دستهبندی خمهای تکبُعدی در فضا-زمان خمیده استفاده شوند.