جامه ٔ فاخته

لغت نامه دهخدا

جامه فاخته. [ م َ / م ِ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از لباس ماتم. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ):
جامه فاخته کبک بدوش اندازد
گر ببیند روش سرو خرامان ترا.صائب ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

کنایه از لباس ماتم

جمله سازی با جامه ٔ فاخته

خواهد به فکر حلقه آغوش ما فتاد سروی که طوق فاخته را خط جام ساخت
الهى همه تو را خوانند: قمرى به قوق، پوپك به پوپو، فاخته به كوكو، حسن بههوهو (يا هو يامن لا هو الا هو)
در چمن تا قدِ سروِ تو برافراخته است روز و شب نوحه‌گری کار من و فاخته است
هر کجا سرو قدی هست منش فاخته ام هر کجا لاله ستانیست منش خار و خسم
پیش از این زمزمه ی فاخته چون نوحه ی زاغ بر آن جلوه ی طاووس چو رفتار زغن
و در تفسير عياشى از ثوير بن ابى فاخته از حسين بن على (عليهماالسلام )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استفاده
استفاده
تسخیر
تسخیر
مجال
مجال
سلیم
سلیم