بقلم دادن

لغت نامه دهخدا

بقلم دادن. [ ب ِ ق َ ل َ دَ ] ( مص مرکب ) بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن. ( آنندراج ):
دادسیم و زر خود نرگس شهلا بقلم
پیش چشم تو که غارتگر این بسیار است.شفیع اثر ( از آنندراج ).و رجوع به مجموعه مترادفات ص 360 شود.

فرهنگ فارسی

بقلم گرفتن. کنایه از نوشتن

جمله سازی با بقلم دادن

4) نقل از مقدمه اسرار الحكيم سبزوارى بقلم حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى.
راست ناید بقلم، گرد و جهان شرح دهند تا قیامت صفت عشق من و حسن ترا
بقلم هم نکشد مثل تو صورتگر چین سرو نازی که بود لاله رخ و غنچه دهن
شعف از وی بقلم بل شرف از وی درسیف که از و جان نو آمد بتن سیف و قلم
نمی دهم بقلم شرح شوق، زانکه مرا بدین سبب قلم از خاطر و بنان برخاست
تم بقلم مصنفه الاحقر الجانى الفانى، حسنعلى بن على اكبر الاصفهانى، فىتشتت الحال وانقلال الاحوال، الذين يظهر من كلماتى انه ليس على نهج واحد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خوار
خوار
مطلقه
مطلقه
مابه التفاوت
مابه التفاوت
فال امروز
فال امروز