بر اب زدن

لغت نامه دهخدا

( بر آب زدن ) بر آب زدن. [ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) داخل آب روان شدن و گذشتن. به آب روان بی پایاب درآمدن و عبور کردن. خویشتن را به آب رسانیدن. غرق کردن. ( آنندراج ):
یکچند در زهد چو احباب زدیم
آخر نقبی بگنج نایاب زدیم
تا شبهه ز تسبیح و ردا برخیزد
بردیم بمیخانه و بر آب زدیم.خروشی ( از آنندراج ).|| مخفی نماند که اطلاق زدن بر چیزی بمعنی خویشتن را رسانیدن بر آن چیز بسیار آمده در این صورت «بر» بمعنی «الی » و زدن بمعنی «رسانیدن » باشد یعنی خویشتن را به آب رسانیدم، پس: بر آب رسانیدن عبارت از اختیار کردن رندی و مستی بود. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( بر آب زدن ) داخل آب روان شدن و گذشتن به آب روان بی پایاب در آمدن و عبور کردن.

جمله سازی با بر اب زدن

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست‌ صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
دیده را بر هم نمی یارم زدن تا خیالت در دو چشمم جا کند
ترا این دم از او باید زدن دم که می‌گوید ترا سرّ دمادم
بر خش ثوب پلاسینه فرو نتوان ‌کرد سوزنی را که ببایست زدن بر دیباه
طالع حلقه زلف تو کبابم دارد کز تماشای تو یک چشم زدن غافل نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
الکن یعنی چه؟
الکن یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
داشاق یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز