بامبه خور

لغت نامه دهخدا

بامبه خور. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) ( درتداول عامه ) که بامبه خورد. که توسری خورد. که برسر او بامب زنند. || مجازاً ذلیل. حقیر. خوار. توسری خور. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کسی که تو سری خورد

جمله سازی با بامبه خور

💡 شکر چون در صفت افتاد شیرین شکر خور، می چه پرسی از کجاست این

💡 سپهر برده ازین کاخ و بوستان خجلت خدایگانا! زین کاخ و بوستان بر خور

💡 آب را سنگ است اندر بر از آنک سنگ را بچهٔ خور در شکم است

💡 کنون از جان کنی در کار مهرش نباشد در خور دیدار مهرش

💡 اهالی خور مانند دیگر ساکنین منطقه به زبان تاتی صحبت می‌کنند.

💡 همه کردند لاچو یخ از خور غنچه‌ها از زمین بر آرد سر

اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز