انبوه گردیدن

لغت نامه دهخدا

انبوه گردیدن.[ اَم ْ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) انبوه شدن. گرد آمدن وبسیار شدن. تجمیم. تجمم. ( منتهی الارب ):
چو انبوه گردد بر دژ سپاه
گریزان و برگشته از رزمگاه.فردوسی.تکرفوء؛ انبوه و برهم نشسته گردیدن موی و جز آن. عکش النبت؛ بسیار و انبوه گردید و در خود پیچید. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

انبوه شدن. گرد آمدن و بسیار شدن.

جمله سازی با انبوه گردیدن

مسلمان‌ گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم
حلاوت آرزو داری در مشق خموشی زن گره گردیدن از آغوش نی‌، شکر برآورده
بس که واعظ کامرانی مایه ناکامی است خاطرم از جمع گردیدن مشوش می‌شود
چرا اندیشد از زیر و زبر گردیدن عالم؟ چو ملک بیخودی دارالامانی هست عاشق را
خط پرگارنیرنگی‌ست بیدل نقش ایجادم هزار انجام طی کرده‌ست این آغاز گردیدن
گرچه در زندان عزلت می توان آسوده زیست با زمین هموار گردیدن حصار دیگرست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال مکعب فال مکعب فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ماهجونگ فال ماهجونگ