اسکندر عمون

لغت نامه دهخدا

اسکندر عمون. [ اِ ک َ دَ ع َم ْ مو ] ( اِخ ) اسکندربن انطون عمون. عالم حقوق و ادب. مولد او دیرالقمر ( لبنان ) است و در مصر سکونت گزید و مناصب متعدد یافت و متولی وکالت محکمه ملی مصر، و سپس وکیل عدلیه گردید. و در عهد حکومت عربی دمشق بدانجا خوانده شد ( 1337 هَ. ق. ) و متولی وزارت دادگستری گردید و بدانجا بیمار شد و بقاهره بازگشت و هم بدانجا درگذشت ( 1338 ). او را مباحث بسیار و شعر است و از زبان فرانسه کتاب الرحلةالعلمیة فی قلب الکرة الارضیة را ترجمه کرده و بطبع رسیده. و تاریخ الجبرتی را بیاری بعضی دوستان خود بفرانسه ترجمه کرده است. وی نیکوسیرت و وطن دوست و نسبت بمصالح مملکت خود غیور بود. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 100 ). و رجوع بمعجم المطبوعات ( کلمه عمون ) شود.

فرهنگ فارسی

اسکندر بن انطون عمون عالم حقوق و ادب و مولداو دیر القمر است.

جمله سازی با اسکندر عمون

ایا در ملک شاهنشه سَدادت سد اسکندر و یا در دین پیغمبر رُسومت فر اَفْریدون
ور چو اسکندر شوی با تاج و تخت یا فریدونی شوی با حظّ و بخت
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار جرعه‌ای بود از زلالِ جام جان‌افزای تو
تادمد آینه مهر و چمد ساغر ماه عمر خضرت بود و طنطنه اسکندر
ملک اسکندر و دارائی دارا چون شد؟ باش درویش و مکش زحمت دارائی را
ز نو‌شِروان و اسکندر چرا باشم سخن‌گستر که سلطان بندگان دارد چو نوشروان و اسکندر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خوار
خوار
سعادت
سعادت
تزویر
تزویر
پز دادن
پز دادن