ابن نقیب

لغت نامه دهخدا

ابن نقیب. [ اِ ن ُ ن َ ] ( اِخ ) ناصرالدین حسن بن شاور نفیسی.ادیب و شاعر مصری. او راست: کتاب منازل الاحباب و منازه الالباب در دو مجلد. وفات او687 هَ. ق. بوده است.
ابن نقیب. [ اِ ن ُ ن َ ] ( اِخ ) جمال الدین ابوعبداﷲ محمدبن سلیمان. اصلاً ایرانی از مردم بلخ. وی در بیت المقدس پرورش یافت و سپس چندی به مصردر مدرسه عاشوریه تدریس داشت. و او را تفسیری است کبیر مشتمل بر لغات و قراآت و اسباب نزول و جز آن. مولد او به سال 611 هَ. ق. و وفات در 698 بوده است.

فرهنگ فارسی

اصلا ایرانی از مردم بلخ

جمله سازی با ابن نقیب

محمد دیباج پیش از آن، نقیب علویان بود که از جانب مأمون به این منصب رسیده بود.
بیش از دویست قارن در درگهش نقیب بیش از هزار قارون در خرگهش دفین
رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب گل جمال تو را خار غمزه تو رقیب
در دوران خلافات عباسی شهر کاظمین به عنوان محله‌ای تقریباً مستقل از بغداد و پرجمعیت با باروئی مستقل بود که علاوه بر نقیب علویها، نقیب دیگری بر امور مرقد و شهر نظارت می‌نمود.
دندان همی چرند دلیران که هین و هین انگشت میگزند، نقیبان که هان و هان
امتیاز احمد نقیب (بنگالی: ইমতিয়াজ আহমেদ নকীব؛ زادهٔ ۱ سپتامبر ۱۹۶۹) بازیکن فوتبال اهل بنگلادش بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تمسک
تمسک
نمایان
نمایان
کردار
کردار
کص
کص