گم گردیدن

لغت نامه دهخدا

گم گردیدن. [ گ ُ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) گم گشتن. گم شدن. مفقود شدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مفقود شدن. ۲ - از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. ( گلستان ) ۳ - ضایع شدن تباه گشتن. ۴ - نابود گشتن. یا گم شو. دور شو از نظرم غایب شو. دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختر. بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ?

جمله سازی با گم گردیدن

میان باغ حرام است بی تو گردیدن که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن
در آن زمان که شوم خاک، آرزو دارم به تربتم گذر آری، برای گردیدن
بنشین و سفر کن که به غایت خوبست بی زحمت پا گِردِ جهان گردیدن
ز برق نالهٔ جانسوز عاشق نرم گردیدن نیاید ازدل سنگش ز سنگ خاره می آید
برات آسمانی باز گردیدن نمی داند به آب تیغ هیهات است بنشیند غبار خط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل
ورژن
ورژن
دپارتمان
دپارتمان
عاری
عاری