لغت نامه دهخدا
پرنخوت. [ پ ُ ن َ وَ ] ( ص مرکب ) پرناز. پرتکبر.
پرنخوت. [ پ ُ ن َ وَ ] ( ص مرکب ) پرناز. پرتکبر.
۱. پُرناز.
۲. پرغرور، متکبر، خودخواه.
💡 پيغمبر اكرم، دارد پيامى را در جامعه اى عرضه مى كند كه همهعوامل در اين جامعه، ضد آن پيام است؛ جهالت مردم، نخوت مردم، اشرافيت اشراف مسلطبر مردم، منافع مادى و منافع طبقاتى آنها، همه درمقابل آن پيام است. چنين پيامى در يك جامعه، چه شانسى دارد؟ پيغمبر اكرم چنين پيامى رامطرح مى كند؛ اول هم ((و انذر عشيرتك الاقربين (13))) راعمل مى كند. آن عموهاى متكبر، با سرهاى پرنخوت و پرباد و غرور، بى اعتناى به حقايقو مسخره كننده هرچه حرف حساب كه در دنيا هست، بنا كردند به هوچيگرى و مسخره كردن،با اين كه پاره تنشان بود. همه آنها در آن روز، عرق و عصبيت خويشاوندى داشتند؛ گاهىبراى يك خويشاوند، ده سال مى جنگيدند! اما اين جا كه اين خويشاوند، اينمشعل را بر سر دست، بلند كرد، همه آنها چشمهايشان را پوشاندند، رويشان رابرگرداندند، بى اعتنايى، اهانت، تحقير و مسخره كردند!
💡 با این همه خسرو در همان اوایل سلطنتش با مشکل جدیای مواجه شد؛ بهرام چوبین، فرمانده پرنخوت و آزمند، نمیخواست از خسرو اطاعت کند و خود سودای فرمانروایی در سر داشت؛ یا لااقل میخواست به نام یک شاهزادهٔ خردسالِ تحت قیمومیت، سلطنت کند.