نوج

لغت نامه دهخدا

نوج. ( اِ ) درخت کاج. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درخت صنوبر. ( رشیدی ) ( از برهان قاطع ). نوژ. ناژ. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوچ. ( برهان قاطع ). ناژو. نوژن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نیز رجوع به ناز و ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج.مجد همگر ( از رشیدی ).|| بعضی گوینددرختی است شبیه به صنوبر. ( برهان قاطع ). || ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه است: زرنوج. قنوج. ( یادداشت مؤلف ). کهنوج.
نوج. [ ن َ ] ( ع مص ) ریاکردن در کار خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ نَوجة. رجوع به نوجة شود.

فرهنگ عمید

۱. درخت کاج.
۲. عشقه، لبلاب.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاج.
ریا کردن در کار خود ٠ یا جمع نوجه ٠ یا بعضی گویند درختی است شبیه به صنوبر ٠ یا مزید موخر امکنه است: زرنوج ٠ قنوج ٠

جمله سازی با نوج

این روستا در دهستان نوجین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۷۳ نفر (۱۲۲خانوار) بوده‌است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تحمیلی یعنی چه؟
تحمیلی یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
اصرار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز