نحاسی

لغت نامه دهخدا

نحاسی. [ ن ُ / ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) مسین. ( ناظم الاطباء ). از مس.از جنس مس. مسی. || به رنگ مس. مسی رنگ.

جمله سازی با نحاسی

و به قول اکثر حدیدی او سیاه و ذهبی زرد و فضی سفید و نحاسی سرخ می‌باشد و در جمیع اقسام او نقطه‌های سفید و عیون ظاهر است و به قدری درخشندگی دارند و گدازنده ٔ زجاج و صاف‌کننده ٔ آنند و او را قابل رنگ گرفتن می سازند و به آهن نیز این فعل می‌کنند.
خیال فرع تو باشد که فرع فرع تو را شد تو مه نه‌ای تو غباری تو زر نه‌ای تو نحاسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ملس
ملس
داشاق
داشاق
میلف
میلف
جام
جام