لغت نامه دهخدا
مهاکال. [ م ِ ] ( اِخ ) به قول ابن الندیم نام بتی است ازآن ِ مهاکالیه. در این شعر سوزنی آمده و ظاهراً آن را نام دیوی پنداشته است:
کشوری گیر به یک حمله که آن کشور را
پادشاه است عزازیل و مهاکال وزیر.
و رجوع به مهاکالیه شود.
مهاکال. [ م ِ ] ( اِخ ) به قول ابن الندیم نام بتی است ازآن ِ مهاکالیه. در این شعر سوزنی آمده و ظاهراً آن را نام دیوی پنداشته است:
کشوری گیر به یک حمله که آن کشور را
پادشاه است عزازیل و مهاکال وزیر.
و رجوع به مهاکالیه شود.
بقول ابن الندیم نام بتی است از آن مهاکالیه ٠
💡 از استان مِچی تا مهاکالی حاکمیت ما گسترده است