دول

دول

کلمه دول به چندین مفهوم مختلف اشاره دارد. در زیر به تفکیک هر یک از این معانی پرداخته می‌شود:

دَوَل:

به معنای مماطله یا تأخیر در اجرای امری است. این واژه به تأخیر انداختن یا به تعویق انداختن یک عمل یا تصمیم اشاره دارد.

دُول:

به معنای ظرف چرمین یا فلزی که برای کشیدن آب استفاده می‌شود.
همچنین به ظرفی که در آن شیر دوشند، اشاره دارد.
می‌تواند به سبد نیز اشاره کند.
در برخی موارد به برج دلو (در نجوم) اشاره دارد.
به معنای آلت رجولیت نیز به کار می‌رود.

دُوَل:

به معنای جمع دولت است و به مفهوم دولت یا حکومتی که در یک کشور وجود دارد، اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

دول. [ دَ وَ ] ( اِ ) زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها بدان نقل و تحویل کنندو به عربی جلت خوانند. ( لغت محلی شوشتر )؛ جلة. نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. ( منتهی الارب ).
دول. [ دَ] ( ع مص ) کهنه گردیدن جامه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شهرت گردیدن و آشکار شدن. || فروهشته گردیدن شکم. || واگردیدن روزگار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || واگردیدن از حالی به حالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تغییر از حالی به حالی. ( ناظم الاطباء ).
دول. ( ع اِ ) لغتی است در دلو. ( از مهذب الاسماء ). آبکش. لغتی است در دلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دولاب. ( شرفنامه منیری ). مقلوب دلو و به همان معنی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دلو. ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند. دلو آب کش. ( ناظم الاطباء ). دلو آبکشی و آبخوری. ( لغت محلی شوشتر ) ( از برهان ) ( از غیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ). ظرف فلزی یا چرمی کشیدن آب از چاه را و خرد آن دلوچه یا دولچه است. ( یادداشت مؤلف ):
دل مخوان ای پسر که دول بود
آنکه در چاه خلق گول بود.اوحدی.- امثال:
اگر تو دولی من بند دولم، یعنی من از تو برترم. من از تو گربزترم. ( یادداشت مؤلف ).
حالا دیگر این دول را بگیر. نظیر، خر بیار و معرکه سوار کن. ( از یادداشت مؤلف ).
|| ( مأخوذ از تازی ) ظرفی که در آن شیر می دوشند. ( ناظم الاطباء ). شیردوش. || سبو. ( ناظم الاطباء ). || تیر کشتی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). چوب وسط کشتی که بر آن شراع بندند و دکل نیز گویند. ( لغت محلی شوشتر ). ستون کشتی که دو ستون دارد و آن را دودولی خوانند و اگر سه ستون دارد سه دولی نامند. ( ازانجمن آرا ) ( از آنندراج ):
دول کشتی بر فلک گه سود سر
گه نهان می گشت در موج خطر.سراج الدین راجی. || کیسه و خریطه. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). خریطه باشد که بر میان بندند و آن را دول میان خوانند. ( برهان ) ( ازغیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || ریسمان و هرچیز که سست شود و آویخته گردد. ( لغت محلی شوشتر ). || ( ص ) حیز. هیز. مخنث. بغا. ( از لغت فرس اسدی ) ( یادداشت مؤلف ):

فرهنگ معین

(دَ وَ ) (اِ. ) (عا. ) مماطله، تأخیر در اجرای امری.
(دُ ) (اِ. ) ۱ - ظرف چرمین یا فلزی که با آن آب کشند. ۲ - ظرفی که در آن شیر دوشند. ۳ - سبد. ۴ - برج دلو. ۵ - (کن. ) آلت رجولیت.
(دُ وَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ دولت.

فرهنگ فارسی

یکی ار دهستانهای بخش حومه شهرستان رضائیه کوهستانی و قسمت شرقی آن جلگه و کنار دریاچه است. جمعیت دهستان ۳۴۹٠ تن محصول غلات چغندر قند حبوبات توتون است.
جمع دولت، ظرف فلزی یاچرمی که با آن ازچاه میکشند، ظرف آبکشی، تاخیرودرنگ درکاری
( اسم ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آنرا از چوب سازند و در آن مرکز مخروطی آن سوراخ تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند.
اخطبوط. اختاپوس.

جملاتی از کلمه دول

وفا و همت و آزادگی و دولت و دین: نکوی و عالی و محمود و مستوی و قوی
ز جوی اهل دولت تر نکرده کلکم انگشتی از این سرچشمه عمری شد که رم خوردست نخچیرم
آن یکی پیرایهٔ فر همای سلطنت باز نوپرداز دولت صید گردون آشیان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم