قلیف

لغت نامه دهخدا

قلیف. [ ق َ ] ( ع اِ ) خم که گل از سرش برداشته باشند. || خنور خرما و غلاف آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جای خرما. ( مهذب الاسماء ). قلیفه بهمین معنی است. ج، قُلُف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || میوه خشک. || خرمای دریائی که پوست آن کنده شود. || مایقلف من الخبز؛ ای یقشر. ( اقرب الموارد ).
قلیف. [ ق ِل ْ ی َ ] ( ع ص ) شترماده بزرگ اندام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

جمله سازی با قلیف

قلیفی (ghleyfi) نوعی نان شیرینی (شیرینی) محلی زابل بوده و در سیستان محبوبیت زیادی دارد. این نان شکلی دایره ای ضخیم و مارپیچ دارد و در داخل فر یا قلیف طبخ می‌شود. این نان شیرینی را در قلیف (ghleyf) (نوعی دیگ) طبخ می‌کنند و به همین دلیل نام آن قلیفی می‌باشد. این نان شیرینی را با پودر قند شیرین می‌کنند همچنین درونش خرما و گردو هم میگذارند و طعم دلپذیری پیدا می‌کند.
رامیل قلیف (ترکی آذربایجانی: Ramil Eldar oğlu Quliyev؛ زادهٔ ۲۹ مهٔ ۱۹۹۰) یک دونده اهل ترکیه - جمهوری آذربایجان است. از افتخارات وی میتوان وی می‌توان به کسب مدال طلا دو ۲۰۰ متر در یونیورسیاد ۲۰۰۹ اشاره کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال چوب فال چوب فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت