باگوهر

لغت نامه دهخدا

باگوهر. [گ َ / گُو هََ ] ( ص مرکب ) ( از: با + گوهر ) باگهر. گوهری. نجیب. اصیل. شریف. نیک نژاد. نژاده:
به لشکر یکی مرد بد شهره نام
خردمند و با گوهر و نام و کام.فردوسی.ببخشید اگر شان بسی بد گناه
که با گوهر و دادگر بود شاه.فردوسی.و رجوع به باگهر و گوهر شود.

فرهنگ فارسی

گوهری نجیب

جمله سازی با باگوهر

از بهرام بشقاب‌هایی از جنس طلا و نقره به جای مانده‌است که اکنون نیز در موزه ارمیتاژ نگهداری می‌شود. این بشقاب‌ها حالت‌های مختلف از زندگی بهرام را روایت می‌کنند در این میان چهار بشقاب وجود دارد که از اهمیت بیشتری برخوردار است. در یکی از ان‌ها بهرام در حال مبارزه با دو شیر است و خود بر اسبی سوار است و باز هم در این بشقاب می‌توانیم به پوشش شاه ساسانی پی ببریم او لباسی که طرح راه راه داشته به تن کرده بود و شمشیر او به طلا مزین شده بود و گوهرهای با ارزشی نیز به کمربند و کفش او زینت داده بودند. در این تصویر تاج او از طلایی دارای دندانه‌هایی بود و بر روی تاج هلالی شکل او گل‌هایی از سنگ‌های ارزشمند مزین شده بود و شاه خوش چهره و دارای اندامی مطلوب ترسیم شده بود. بشقاب دیگر بهرام را در مجلس باده‌گساری به تصویر کشیده‌است. او در حالی که بر روی تختی که باگوهر و سنگ‌های قیمتی مزین شده‌است، در دست خود شراب و در دستی دیگر گل به دست دارد؛ و در تصویر نوازندگانی در حال نواختن چنگ و خواندن هستند و گروهی دیگر سرنامی نوازند دیده می‌شوند و هم چنین زنی که برای اجام دستورها در گوشه ای ایستاده نیز دیده می‌شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
افتراق یعنی چه؟
افتراق یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز