یک منه

لغت نامه دهخدا

یک منه. [ ی َ / ی ِ م َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) یک منی. به وزن یک من. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یک منی شود.

فرهنگ فارسی

یکمنی به وزن یکمن

جمله سازی با یک منه

منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
((جُدْ وَلاتَمْنُنْ لاِنَّ الْفائِدَةَ علَيْكَ عائِدَةٌ؛ يعنى ببخش و منّت منه كه نفع آن به تو باز مىگردد)).
دامنم را چون تهی دیدی ز گل، خاری منه دلبرم را چون بری دیدی ز من، خوارم مدار
حضرت ابو عبدالله يعنى امام صادق عليه الصلوه و السلام در جواب شخص ديگر كهگفت: (((الله اكبر من كل شى ء) فقال عليه السلام ثم شى فيكون الله اكبر منه ): فقلتما هو فقال (ع ) (الله اكبر من ان يوصف ):
و پاكى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم (اننى لكم منه نذير وبشير).
و در تحت عنوان (شيت استر) در ادهياى ششم، آيه هشتم (سرالاكبر) عين اين عبارتآمده (لم يولد منه شى ء و لم يتولد من شى ء و ليس له كفوا احد) و اين خود تصريحاست به اينكه برهم احدى الذات است، نه از چيزى متولد شده و نه چيزى از او متولد مىشود و احدى مثل و مانند او نيست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه استخاره کن استخاره کن