یخ کشی

لغت نامه دهخدا

یخ کشی. [ ی َک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) عمل یخ کش. ( یادداشت مؤلف ). حمل یخ با ارابه یا وسایط نقلیه دیگر از یخچال و کارخانه یخ سازی به جاهای دیگر. و رجوع به یخکش شود.

فرهنگ فارسی

عمل یخ کش حمل یخ با ارابه یا وسایط نقلیه دیگر از یخچال و کارخانه یخ سازی به جاهای دیگر

جمله سازی با یخ کشی

اگر به دست خود اکنون مرا کشی به از آن که عمر در غم هجران همی شود سپری
بگفت ار کشی ور شکافی سرم ز بوی دهانت به رنج اندرم
از یک اشاره می کشی و زنده می کنی صد آفرین بغمزه ی سحرآفرین تو
بشرق و غرب جهان، هر کجا کشی رایت منم نخست که در خدمت رکاب توام
رخ تو پر ز خوی ز کشی و شرم دل من پر ز خون ز درد و عذاب