فج حیوه

لغت نامه دهخدا

( فج حیوة ) فج حیوة. [ ف َج ْ ج ُ ح َی ْ وَ ] ( اِخ ) جایی است در اندلس از اعمال طلیطله. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

جایی است در اندلس از اعمال طلیطله

جمله سازی با فج حیوه

چون بدوی کو خبر ز بحر ندارد آب حیوه از غدیر جوئی در بر
جانا حیوه من زلب می پرست تست بندم بپا مبند که جانم بدست تست
باز آمد آن بهار و ز جوی حیوه رست چندین هزار سرو چو در بوستان گذشت
اسکندری تو لیک ز آب حیوه دور می خضر کش در این ظلماتست رهبری
ظلمات نیست ساحت کاشان و، شد عیان؛ آبی که شد حیوه ابد خضر را کفیل
به بزمگاه صبوحی کنان مجلس خاص حیوه نحش بود جام می به حکم خواص
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال شمع فال شمع فال قهوه فال قهوه فال کارت فال کارت