پیش گیری کردن

لغت نامه دهخدا

پیش گیری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دفع. جلوگیری کردن. مانع گشتن. منع کردن. بنگهداری برخاستن. از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی را. || جلو بستن. پیش بندی کردن، چنانکه سیل را یا جریان آبی را در صحرائی.

فرهنگ فارسی

۱- جلوگیری کردن مانع شدن. ۲- مانع سرایت مرض شدن از پیش. ۳- جلو بستن پیش بندی کردن ( چنانکه سیل را در صحرا ).

جمله سازی با پیش گیری کردن

ترا آن به که راه خویش گیری شکیبائی در این ره پیش گیری
ندیدم در تو چندان کاردانی که اندر پیش گیری کار دیگر
اگر سد سکندر پیش گیری ز وقت خود نه پس نه پیش میری
وگر سرسری پیش گیری و سست ملامت کند ضربت طعن چُست
پس در آتش افکنی این دانه را پیش گیری پیشهٔ مردانه را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیقه
سلیقه
روز جاری
روز جاری
فاک
فاک
اتی
اتی