پی بستن

لغت نامه دهخدا

پی بستن. [ پ َ / پ ِ ب َت َ ] ( مص مرکب ) عصب بستن. ( آنندراج ). بستن وترعرقوب. || بنا نهادن. ( آنندراج ). بنیاد گذاردن.پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایه بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا:
نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن
بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن
دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی
هم از غبار دل ماش پی توان بستن.مسیح کاشی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بستن عصب بستن وتر عرقوب. ۲- بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن. ( مسیح کاشی )
عصب بستن بستن وتر عرقوب

جمله سازی با پی بستن

💡 ز سیر گلزار چشم بستن‌ کسی نشد محرم تسلی کجاست آیینه تا نمایم چه صبح دارد بهار رنگش

💡 با این رم فرف‌:‌،‌که نگه بستن چشم است شرم آینه‌دارست شرارت چه نماید

💡 کتاب به کار بستن دموکراسی (۱۹۹۳)، کار عمده‌ای در ارزیابی این مسئله که چرا برخی از دولت‌های دموکراتیک موفق می‌شوند و برخی شکست می‌خورند را انجام داده که بر اساس مطالعه دولت‌های محلی ایتالیایی انجام گرفته‌است.

💡 در نسخهٔ‌ کیفیت این باغ وفا نیست مضمون‌گل از بستن پیمان‌گله دارد

💡 در غمش بودن و بستن دهن از جوهر راز در نو پیوستن و سر تو بکس نگشودن