پوست تخت افکندن

لغت نامه دهخدا

پوست تخت افکندن. [ ت َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پوست تخت انداختن. مقیم شدن. لنگر انداختن. دیر ماندن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پهن کردن پوست تخت پوست تخت انداختن. ۲- مقیم شدن لنگر انداختن دیر ماندن.

جمله سازی با پوست تخت افکندن

💡 چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج

💡 ز موی پوست تخت فقر بافند ملایک رشتهٔ حبل‌المتین را

💡 پوست تخت فقر ما را مسند آزادگی ست پادشاه وقت خویشیم و جنون دستور ما

💡 ز پوست تخت و کلاه نمد مکن منعم که در دیار فنا تخت و تاج درویش است

💡 پادشاهم به ملک فقر، سلیم پوست تخت من است اورنگم

بی عرزه یعنی چه؟
بی عرزه یعنی چه؟
کس شعر یعنی چه؟
کس شعر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز