لغت نامه دهخدا
فراخ شدن. [ ف َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اتساع. ( مصادر اللغه زوزنی )( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انفساح. اندماج. ( تاج المصادر بیهقی ). || آسان شدن کار:
بر اهل خراسان فراخ شد کار
امروز که ابلیس میزبان است.ناصرخسرو.رجوع به فراخ شود.
فراخ شدن. [ ف َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) اتساع. ( مصادر اللغه زوزنی )( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انفساح. اندماج. ( تاج المصادر بیهقی ). || آسان شدن کار:
بر اهل خراسان فراخ شد کار
امروز که ابلیس میزبان است.ناصرخسرو.رجوع به فراخ شود.
( مصدر ) ۱ - گشاده شدن اتساع ۲ - آسان شدن کار.
💡 گرچه نکوست رزق فراخ از قضا ولیک قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است