لغت نامه دهخدا
فانی کردن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) نابود کردن. از میان بردن. افناء. نیست کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فانی شود.
فانی کردن. [ ک َدَ ] ( مص مرکب ) نابود کردن. از میان بردن. افناء. نیست کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فانی شود.
( مصدر ) نابود کردن نیست کردن از میان بردن.
💡 و گفت: فراموشی نفس یاد کردن حق است و هرکه حق را به حق شناسد زنده گردد، و هرکه حق را به خود شناسد فانی گردد.
💡 خدا به شیطان گفت: «چه چیز مانع شد تو را از سجده کردن به انسان.» و شیطان جواب داد: «انسان فانی آنقدر بلند مرتبه و خطاناپذیر نیست که خالق حمایتش میکند … پس من اورا از راه بدر میکنم تا به خالق اثبات شود که در مورد انسان اشتباه کرده … ونیز میگفت از آدم برترم، مرا از آتش و آدم را از گل آفریدی.»