غریبی کردن

لغت نامه دهخدا

غریبی کردن. [ غ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مسافر شدن. سفر کردن. بیگانگی کردن. عدم آشنایی نمودن. || وحشت کردن. ( ناظم الاطباء ). ترسیدن شیرخواره از دیدن کسی ناشناس.

فرهنگ معین

(غَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) ۱ - سفر کردن. ۲ - بیگانگی کردن. ۳ - ترسیدن طفل از شخص ناشناس.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سفر کردن مسافر شدن ۲ - بیگانگی کردن عدم آشنایی نمودن ۳ - ترسیدن طفل از شخصی ناشناس وحشت کردن.

ویکی واژه

سفر کردن.
بیگانگی کردن.
ترسیدن طفل از شخص ناشناس.

جمله سازی با غریبی کردن

از بلا دادن غریبی را فرج بهتر از کردن به پای لنگ حج
بخشی از این املاک با مصادرهٔ مستقیم، دیگری از طریق نقل و انتقال مشکوک اموال دولتی و بخشی دیگر از طرق آبیاری زمین‌های بایر و سرانجام بخشی نیز با مجبور کردن زمین‌داران بزرگ و کوچک برای فروش زمین‌هایشان به قیمت اسمی، به دست آمده بود. در همان اوایل سال ۱۹۳۲/۱۳۱۱، سفارت بریتانیا گزارش داد که «رضاشاه حرص غریبی نسبت به زمین دارد، طوری‌که همهٔ خانواده‌ها را روانهٔ زندان می‌کرد، مگر این‌که با فروش املاکشان به وی موافقت کنند».
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال آرزو فال آرزو فال عشق فال عشق