عصا زدن

لغت نامه دهخدا

عصا زدن. [ ع َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) با تکیه دادن سر عصا بر زمین حرکت کردن. رفتن با تکیه دادن عصا بر زمین.

جمله سازی با عصا زدن

د: راه معنوى اخصّ، مانند معجزه؛ نظير زدن عصا به سنگ و شكافتن سنگ و جوشش آب از آن.
به سبب حس گرايى بنى اسرائيل و نيز براى بستن همه راه هاى بهانه و تمام كردن حجتبر آنان، از ميان راه هاى معنوى نيل به آب، راه معجزه، يعنى زدن عصا به سنگ انتخابشد كه تاثير آن بيش از علل و عوامل ديگر است.
5 جارى شدن آب با زدن عصا به سنگ، يك معجزه است و پيدايش دوازده چشمه براى دوازده قبيله، معجزه اى ديگر. (اثنتا عشرة )
اشاره: با اغماض از سند و اعتراض به صعوبت اثبات اين گونه از معارف علمى و غيرتعبدى و عملى با خبر واحد كه واجد همه شرايط اعتبار و حجيّت نيست، پذيرش محتواى آنمحذور عقلى ندارد. آنچه مسلم است اصل وجود سنگ و زدن عصا به آن و جوشش دوازده چشمهآب از آن است.
شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظيم و شگفتانگيز و از بزرگ ترين نشانه هاى قدرت خداى سبحان و صدق دعوى نبوت حضرتموسى عليه السلام و يكى از نعمت هاى خداوند بر بنىاسرائيل است.