شر انگیختن

لغت نامه دهخدا

شر انگیختن. [ ش َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) فتنه برپا کردن. فساد برانگیختن.

فرهنگ فارسی

فتنه بر پا کردن فساد بر انگیختن

جمله سازی با شر انگیختن

توسن نازت چو شد رام به میدان حسن گرد ز هستی خلق بایدت انگیختن
او اظهار می‌کند که نیازی برای انگیختن مجدد جامعهٔ مدنی وجود دارد.
دید حر کز وضع جیش انگیختن در دو سو کار است برخون ریختن
جامی از خسرو همی گیرد طریق سوز و درد طور او نبود خیالات کمال انگیختن
آن سوار از خاک ما تا کی برانگیزد غبار از غبار انگیختن یا رب سواران را چه حظ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال لنورماند فال لنورماند فال حافظ فال حافظ فال تک نیت فال تک نیت