به خنده زان چو ستاره سپید دندان است که زرد کرد دهان را به زعفران نرگس
دگر مخواب، چو دندان فتادت ای سفری ببند بار که سر زد ستاره سحری
صبا گرد از جبین جان زدوده ستاره صبح را دندان نموده
طمع مدار ز دندان ثبات در پیری که این ستاره درین صبحگاه می ریزد
مه نعل و ستاره میخ و در دندانی کوچک سر(و) اندک خور(و) بسیار دوی
ستاره پیمان با ناصح تو میبندد زمانه انجام دندان با حاسد تو میخاید