رسته کردن

لغت نامه دهخدا

رسته کردن. [ رَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تصفیف. ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رَسته در معنی صف شود. || رها ساختن. رهایی دادن. نجات دادن. خلاص کردن. آزاد ساختن:
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود رای تو پیوسته کرد.فردوسی.و رجوع به رَستِه در معنی «نجات یافته...» شود.

فرهنگ فارسی

تصفیف یا رها ساختن رهایی دادن نجات دادن خلاص کردن آزاد ساختن.

جمله سازی با رسته کردن

داده شده باشد، با عوض کردن مبدأ (منبع) و مقصد (هدف) هر ریخت، به علاوه تغییر ترتیب ترکیب هر دو ریخت آن، یک حکم دوگان متناظر با آن در رسته متضاد
برای پیدا کردن راه‌حلَی برای این بحران بود که بوهموند و رابرت فلاندر به همراه رسته‌ای از نیروهای تحت فرمانشان اردوی اصلی را به سمت منطقهٔ جبل‌السماق ترک کردند تا برای لشکر غذا پیدا کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال قهوه فال قهوه