دست نگاه داشتن. [ دَ ن ِت َ ] ( مص مرکب ) خودداری کردن از اقدام به کاری. بازایستادن از انجام دادن عملی. توقف در کاری. دست نگه داشتن. درنگ کردن. صبر کردن. توقف کردن: بفرمود تاهرکه بود از سپاه ز باغ کسان دست دارد نگاه.نظامی.
فرهنگ فارسی
خود داری کردن از اقدام به کاری
جمله سازی با دست نگاه داشتن
ز پرهیز تماشای تو کارش رفته است از دست نگاهی کن که جانی در تن آیینه باز آید
هر يك از آنان اعتقاد و دين خويش را با هر سختى نگاه مى دارد، چنان كه گويى درخت خارمغيلان را در شب تاريك با دست پوست مى كند، يا آتش پر دوام را در دست نگاه مى دارد.
از رخ خوبان، دگر کوتاه کن دست نگاه این گل بیرنگ و بو، چیدن ندارد این همه
پيامبر مى فرمود: اكنون ماءمور به مبارزه نيستيم. دست نگاه داريد. نماز بخوانيد و زكاتبدهيد.
((كار من به جايى رسيده كه براى حفظ محبّت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مىخواست آب را در دست نگاه دارد)).(210)