خاوران شاه

لغت نامه دهخدا

خاوران شاه. [ وُ ] ( اِخ ) مهر. هور. خور. شمس. خورشید:
چو از خاور برآمد خاورانشاه
شهی کش مه وزیر است آسمان گاه.( ویس و رامین ).

فرهنگ فارسی

مهر هور

جمله سازی با خاوران شاه

نازم بدست و بازوی شاهی که یکنفس از خاوران گرفته تا باختر کشد
روا مدار که خلقی زنند شکرخند که ذره را ز نظر شاه خاوران افکند
از ایدر خاوران با عرش اعظم داوری دارد ز یمن مقدمت ای شاه فرخ‌فال نیکوپی
از خاوران در باختر با شاه ما شد در سفر همراه وی در بحر و بر فضل خداوند آمده
شاه اورنگ امامت آن که کمتر چاکرش ملک هستی را گرفت از باختر تا خاوران
موکب عباس شاهی شد بری از خاوران شد محمد شه مهین فرزند او نایب مناب
ز بلخ آن شاه تا عزم بخارا کرد روشن شد که خورشید فلک از باختر تا خاوران آمد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فنجان فال فنجان فال اوراکل فال اوراکل فال تاروت فال تاروت