حرف انداز

لغت نامه دهخدا

حرف انداز. [ ح َ اَ ] ( نف مرکب ) سخن گو. متکلم. || دونده در سخن دیگران. عیار در سخن.

فرهنگ فارسی

سخن گو متکلم

جمله سازی با حرف انداز

«اگر شما دارید این متن را می‌خواند یعنی من سرانجام خودکشی کرده‌ام و نتوانسته‌ام جلوی زمانبندی انتشار این متن را بگیرم. لطفاً غمگین نباشید. اینطوری بهتر است. این زندگی ارزش زنده بودن من را نداشتم؛ زیرا من یک ترنس هستم. دلم می‌خواهد دربارهٔ این حسم توضیح بدهم اما این نوشته به اندازی کافی طولانی هست. اما اگر بخواهم ساده بگویم من دختری هستم که در یک جسم مردانه حبس شده‌ام. فکر کنم از چهار سالگی این حس با من بود. آن زمان‌ها نمی‌دانستم که اسمی هم برای این احساس وجود دارد یا حتی می‌شود کاری کرد که جسمم هم دختر شود برای همین به هیچ‌کس حرفی نزدم و فقط سعی می‌کردم کمی پسرانه تر رفتار کنم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گوز
گوز
هول
هول
کس شعر
کس شعر
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله